سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در پناه آسمون
قالب وبلاگ

بسم الله
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...

موجوداتی در زندگی ما هستند که همیشه به کار نمی آیند؛
و یا انقدر کوچکند که به چشم نمی آیند؛
و گاهی اوقات انقدر بی تاثیرند که وجودشان از خاطر میرود؛
اما وقتی قرار می شود نقشی از خود به جا بگذارند، می شوند؛

بزرگ نقاشان کوچک!!!

مثل تو...!!!

دفاع همچنان باقی است.

 

که هر از گاهی رَدی از خود میگذاری و خودی نشان می دهی.
و با آن خطوط ریز و نازکت نقشی میکشی بر نقشه های دشمن و مهری میشوی بر دهانشان!!!
و سندی بر هویت دینی و ملی ما...!!!

 

 توحید ما لَنگ می‌زند، که آمریکا را ابرقدرت می‌پنداریم، نه خدا را…

 

پ.ن: اللهم عجل لولیک الفرج...
پ.ن: اللهم احفظ خامنه ای.
پ.ن: گاهی انقدر بی تاثیر میشی که فکر میکنی نیستی . گاهی انقدر اثرگذار که میتونی دنیایی رو زیر و رو کنی!!!!


[ شنبه 92/3/18 ] [ 1:43 صبح ] [ آسمان ] [ نظر ]

بسم الله
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم...

دیروز (22 بهمن 1391) را دوست داشتم...!


در مسیر آزادی

22 بهمن به غیر از راهپیمایی و حضور پر شور مردم و تو دهنی زدن به استکبارهای جهانی چیزهای قشنگ و خاطره انگیز دیگه ای هم داره...!
مثلا؛
آدمایی که تا دیروز از کنار هم رد میشدن و حتی به هم نگاه هم نمیکردن و اصلا همدیگر رو نمیشناسن با همدیگر همکلام میشن و از این در و اون در حرف میزنن... .
یا موقع رفت و برگشت از راهپیمایی ماشین هایی که جا دارند، مردمی رو که کنار خیابان هستند رو سوار میکنند... .
یا ابتکارهایی که هر کسی با توجه به شغل و حرفه و هنر و ذوقش به خرج میده... .

جانم فدای رهبر

استقلال.آزادی.جمهوری اسلامی

یا مثل اتفاقی که برای ما افتاد...؛
همین طور که به سمت محل تجمع مردم و مسیر راهپیمایی در حال حرکت بودیم...صدای یه خانم به ظاهر مسن (چین و چروکهای روی صورتش معلوم بود از پیری نیست) توجه ما رو جلب کرد:
ببخشید مسیر راهپیمایی کجاست؟
این سوال برای ما پر بود از علامت تعجب و سوالیعنی چی؟...مسیر  راهپیمایی کاملا مشخص بود و جمعیت به اون سمت در حال حرکت...!
با این حال راهنماییش کردیم اما هنوز حرف ما تمام نشده گفت:
پس منم با شما میام چون میترسم گم بشم!
و باز هم چهره های پر از علامت تعجب و سوال مایعنی چی؟....
با اینکه برامون عجیب بود  اما تقاضای خانم به ظاهر مسن رو رد نکردیم و با ما همراه شد.
در تمام طول مسیر نگاهم بهش بود و به حالات و حرکاتش دقت میکردم...؛
شانه به شانه مادرم حرکت میکرد و گاهی چادر مادرم رو سفت در دستش میگرفت تا او را گم نکند...!
چهره اش پر بود از غم و شاید حس تنهایی...
.
.
خلاصه راهپیمایی تمام شد و او مسیر برگشت رو هم تا همان جا که با ما همراه شد بود، آمد... .
از ما تشکر کرد..چشمانش پر بود از حس قدردانی...اما باز هم غم چشمانش...
دلم به حالش سوخت... .
از او خداحافظی کردیم... . و در دل برایش آرزوی سلامتیـــــــ.... .
.
.
پ.ن: اللهم عجل لولیک للبفرج.
پ.ن: اللهم احفظ قائدنا خامنه ای.
پ.ن: خدایا شکرت به خاطر داشتن هموطنای فهیم...صبور... .
پ.ن: بر تشنه لبان آب حیاتی بفرست ،بر دلشدگان پیک نجاتی بفرست ،پیروزی و سربلندی ایران رابا همت یاران صلواتی بفرست.
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم... .

ملت همیشه سربلند ایران


[ دوشنبه 91/11/23 ] [ 5:27 عصر ] [ آسمان ] [ نظر ]

بسم الله
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم... .

بالاخره با هزار جور ترفند از خواب بیدار شد...چشم هاش رو از ترس نور باز نمی کرد...میگم: بلند شو...مدرسه دیر میشه هااااا... .
یواشکی چشم هاش رو باز میکنه...نگاهی به ساعت میندازه و میگه: خوش به حال خدا...!!!یعنی چی؟ آخه هر روز صبح لازم نیست بلند بشه بره مدرسه...!!!
عجب دنیایی دارن بچه ها...تبسم

 

خدایا دوست دارم.

 

پ.ن: خوش به حال خدا!!! گاهی ما هم بدمون نمیاد بگیم ولی رومون نمیشه... پوزخند
پ.ن: کاش بنده باشیم... .
پ.ن: اللهم عجل لولیک الفرج.


[ جمعه 90/10/2 ] [ 3:38 صبح ] [ آسمان ] [ نظر ]
   1   2      >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

لینک دوستان
امکانات وب


بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 32
کل بازدیدها: 174890