پيام
+
پدر نداشت. از کسي هم حساب نمي برد. مادر پيرش هم نمي توانست کاري کند. هيکلش درشت بود و بزن بهادر. هيچ کس جلودارش نبود. هر شب کاباره ، دعوا ، چاقو کشي...
سند خانه هميشه روي طاقچه بود. مادرش تقريباً ماهي يکبار براي سند گذاشتن به کلانتري محل مي رفت! رئيس کلانتري هم از دست او به ستوه آمده بود.
سند خانه هميشه روي طاقچه بود. مادرش تقريباً ماهي يکبار براي سند گذاشتن به کلانتري محل مي رفت! رئيس کلانتري هم از دست او به ستوه آمده بود.

* کميل *
91/12/25
*آسمان*
با تمام اينها مادرش هر وقت مي خواست دعا کنه ، مي گفت: خدايا شاهرخ مرا از سربازان امام زمان عج قرار بده. خدايا عاقبت بخيرش کن.ديگران به او مي خنديدند و مي گفتند : شاهرخ و سربازي امام زمان عج ؟!
*آسمان*
تا اينکه دعاي مادر اثر کرد و شاهرخ شد عاشق امام. پاي سخنراني امام گريه مي کرد. رفت جبهه. شده بود سرباز واقعي امام زمان عج. شهيد که شد حتي پيکرش هم پيدا نشد ، شايد دلش مي خواست حضرت زهرا س براش مادري کنه...
خادمة الشهدا
عکس پرشينه...
*صبا*
عكس نداره اصلا
*آسمان*
الان ديگه يه عكس داره كه پرشين نيست
*صبا*
حالا داره
*آسمان*
نسيم♥
خيييييييلي کتاب جالبيه...حتما بخونيد
polly
چه قدر جالب... من مي خوام اين كتابو .چه نشريه؟
*آسمان*
خانم نسيم شما انتشاراتش رو ميدونيد؟
غزل صداقت
انتشارات ِ پيام ِ آزادي
*آسمان*
ممنون غزل جان / ان شا الله .
غزل صداقت
خواهش
*آسمان*
اين فيد من عکس داشت!!!؟؟؟ پس کو عکسش؟!؟!!؟!؟
برای مشاهده پیام های بیشتر لطفا وارد شوید