پيام
+
دل غريب من از گردش زمانه گرفت
به ياد غربت زهرا شبي بهانه گرفت
شبانه بغض گلو گير من کنار بقيع
شکست و ديده ز دل اشک دانه دانه گرفت
کنار پنجرهها ديدگان پر اشکم
سراغ مدفن پنهان و بي نشانه گرفت
نشان شعله و درد و نواي زهرا را
توان هنوز ز ديوار و بام خانه گرفت
مصيبتي است علي را که پيش چشمانش
عدو اميد دلش را به تازيانه گرفت

غزل صداقت
92/1/27
*آسمان*
چه گفت فاطمه کانگونه با تأثر و غم
/
علي مراسم تدفين او شبانه گرفت
/
فراق فاطمه را بوتراب باور کرد
/
شبي که چوبه تابوت را به شانه گرفت.
«سيد فضل الله قدسي»
*آسمان*
:(
ياسيدالکريم
:'(