سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در پناه آسمون
قالب وبلاگ

بسم الله 
خیلی وقته که چشمام رو میبندم خودم رو توی صحن و سرات ، روبروی گنبد طلائیت تصور میکنم و بهت سلام میدم....این کار رو که میکنم دلم آروم میگیره اما وقتی چشمام رو باز میکنم دلم بیش از قبل بیقرار میشه.... .
آقا قهری...؟؟؟
نمیدونم چه قصوری از من سر زده...اما آقا این گدای بارگاهت رو ببخش... .


 

پ.ن: عادت ندارم دلنوشته هام رو توی وبلاگ بزارم...نمیدونم چرا ناپرهیزی کردم... .
پ.ن:یکی میگفت اگر میخوای بری کربلا باید دلت بشکنه...دلت حسابی باید بسوزه...اما من میگم فقط کربلا نیست که اینطوره...هر جا که بویی از اهل بیت به مشام میرسه دل شکسته میطلبه... .
پ.ن:گفتی دلی شکسته باید آورد آقا دل ازین شکسته تر میخواهی... .


[ یکشنبه 89/8/9 ] [ 3:58 عصر ] [ آسمان ] [ نظر ]

بسم ربِّ الفاطمه، اَفضل نساء اَهل الجنَّة

چشمامونو ببندیم و بریم مدینه...

بوی یاس رو می شه از تو کوچه پس کوچه ها حس کرد.

میگن امشب خدا اولادی به ختمی مرتبتش میده که بوی بهشت رو همراهش میاره زمین؛
میگن امشب دل دنیا تکون میخوره، میگن یه دختر میخواد نسل پدر رو ادامه بده؛
مگه میشه؟!!

آره میشه، چون یه یاس از دستای خدا افتاده روی زمین خاکیش، که میخواد گلستان بهمون ارمغان بده، می خواد از بهشت یه شاخه یاس بیاره که یازده تا گل روشه،
یازده مولا که مادرشون یاسه...

یاس کبود کوچه های مدینه، منت رو سر زمینیا گذاشته و پاهاشو رو چشمای حقیر دنیایی؛
میگن با یه نفـسش دنیا رو تازه میکنه و دل پدر رو می بره تا عرش؛
میگن با یه خندش مادر رو می بره تا خدا، اونجا که دست هیچ کس بهش نمی رسه؛
میگن امشب دختری پا به عرصه وجود میذاره که دنیا آوارشَن؛ که آسمونیایی رو زمین دنبالشن؛ که چهار فرشته حق تعالی همراهشن؛ بانویی قراره امشب آدم ها رو مبهوط خودش بکنه که همسر شیر خداست، مادر کوه صبر و دشت کربلاست، مادر امام عدالته...

دختری بنام پاکی ، بنام عشق ، بنام زهــــــرا (س)

«مریم رضایی»

 


[ پنج شنبه 89/3/13 ] [ 5:29 عصر ] [ آسمان ] [ نظر ]

بسم الله

همّام کجا و ما کجا ؟؟؟

گفته شد یکی از یاران پرهیزکار امیرالمومنین (ع) به نام همام گفت: ای امیرالمونین! پرهیزکاران را برای من آن چنان وصف کن که گویا آنان را با چشم می نگرم. امام(ع) در پاسخ او درنگی کرد و فرمود : « ای همام! از خدا بترس و نیکوکار باش که خداوند با پرهیزکاران و نیکوکاران است»،اما همام دست بردار نبود و اصرار ورزید، تا آنکه امام(ع) تصمیم گرفت ، صفات پرهیزکاران را بیان فرماید. پس خدا را سپاس و ثنا گفت، و بر پیامبرش درود فرستاد و شروع کرد به بیان صفات متقین ....... سخن امام(ع) به پایان نرسیده بود که همام ناگهان ناله زد و جان داد.

نمیدونم تا حالا خطبه همام یا متقین (خطبه 193 نهج البلاغه) را خواندید یا نه... اگر خواندید که خوش به سعادتتون و اگر نخواندید حتما یه نگاهی بندازید، مطمئن باشید ضرر نمی کنید... اما مهمتر از خواندن این خطبه ، تاثیرگذاری آن و احساسی است که پس از مطالعه آن ایجاد میشود... .

آیا ما نیز همچون همام تاب شنیدن اوصاف متقین را نمی آوریم...؟؟؟!!!

    

 


[ سه شنبه 89/1/10 ] [ 5:44 عصر ] [ آسمان ] [ نظر ]
<      1   2   3      
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

لینک دوستان
امکانات وب


بازدید امروز: 51
بازدید دیروز: 16
کل بازدیدها: 178245