سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در پناه آسمون
قالب وبلاگ

«به نام نامی توحید»

 

«السلام علیک یا علی ابن موسی رضا»

به علی زاده موسی صلوات
به گل شاخه طوبا صلوات
به بهین مظهر تسلیم رضا
به عزیز دل زهرا صلوات
«اللهم صل علی محمد وآل محمد»

 

زیر سایه نور

 

«قَدِّمُوا لِاَنفُسِکُم» (233 بقره)


«و برای خود (کار نیک) بفرستید.»


معادل
ای که دستت میرسد کاری بکن    پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار

 

 

حدیث یاران

 

شهیدِ امام رضا (علیه السلام)

 

اوایل سال 72 بود و گرمای فکه. در منطقه عملیاتی والفجر مقدماتی، بین کانال اول و دوم، مشغول کار بودیم. چند روزی می شد که شهید پیدا نکرده بودیم. هر روز صبح زیارت عاشورا می خواندیم و کار را شروع می کردیم. گره و مشکل کار را در خود می جستیم. مطمئن بودیم در توسلهایمان اشکالی وجود دارد.
 آن روز صبح کسی که زیارت عاشورا می خواند ، توسلی پیدا کرد به امام رضا (علیه السلام). شروع کرد به ذکر مصائب امام هشتم و کرامات او. می خواند و همه زار زار گریه می کردیم. در میان مداحی، از امام طلب کرد که دست ما رو خالی برنگرداند، ما که در این دنیا همه خواسته و خواهشمان فقط بازگرداندن این شهدا به آغوش خوانواده هایشان است و... .
هنگام غروب بود و دم تعطیل کردن کار و برگشتن به مقر. دیگر داشتیم ناامید می شدیم. خورشید می رفت تا پشت تپه ماهورهای روبهرو پنهان شود. آخرین بیل ها که در زمین فرورفت، تکه لباسی توجهمان را جلب کرد. همه سراسیمه خود را به آنجا رساندند. با احترام و قداست شهید را از خاک دراوردیم. روزی بود که آن روز نصیبمان شده بود. شهیدی آرام خفته به خاک. یکی از جیبهای پیراهن نظامی اش را که باز کردیم تا کارت شناسایی و مدارکش را خارج کنیم، در کمال حیرت و ناباوری، دیدیم که یک آینه کوچک، که پشت آن تصویری نقاشی از تمثال امام رضا (علیه السلام) نقش بسته به چشم می خورد. از آینه هایی که در مشهد، اطراف ضریح مطهر می فروشند. گریه مان درآمد. همه اشک می ریختند. جالبتر و سوزناکتر از همه زمانی بود که از روی کارت شناسای اش فهمیدیم نامش «سید رضا» است. شور و حال عجیبی بر بچه ها حکمفرما شد. شهید را که به شهرستان ورامین بردند، بچه ها رفتند پهلوی مادرش تا سر این مسئله را دریابند. مادر بدون اینکه اطلاعی از این مسئله داشته باشد، گفت:
«پسر من علاقه و ارادت خاصی به حضرت امام رضا
(علیه السلام) داشت... .»

التماس دعا

 


[ پنج شنبه 88/8/7 ] [ 12:45 صبح ] [ آسمان ] [ نظر ]

«به نام نامی توحید»

 

«آغاز کننده سلام از تکبر مبراست» ؛ پس سلام...

 

کریمه اهل بیت

به جـــان پاک تو ای دختر امام، ســلام           به هر زمان و مـکان و به هر مقام، سـلام

تویـی که شــاه خراسان بود بــرادر تــو           بـــر آن مقام رفیــع و بـر این مقام، ســلام

به هر عدد که تکلم شـود به لیل و نهار          هــــزار بـار فـــزون تـر ز هـر کـلام، ســلام

صبح تا شب و از شام، تا طلیعه صبــح           بر آستـانه قــدسـت علی الـدوام ،  ســلام

در آســـمان ولایــت، مــه تمــامی تـــو            ز پای تا به ســرت ای مـــه تـمـام ،  ســلام

به پیشگــاه تو ای خواهـــر شه کـَـونین          ز فـرد فـرد خلیـق، به صبح و شام  ســلام

منم که هر سر مویم به هر زمان گویـد           به جـان پــاک تـو ای دخــتـر امـام، ســلام

 

زیر سایه نور


«یَقُولُ الَّذینَ استُضعِفُوا لِلَّذینَ استَکبَرُوا لَو لا اَنتُم لَکُنّا مُومنِینَ» (31 سبا)

 

« آنان که ناتوان و ضعیف گرفته شده اند به آنان که گردنکشی کردند گویند : اگر شما نبودید ، هر آینه ما مومن بودیم»
معادل
دیگ به دیگ میگه روت سیاه.
سیر به پیاز میگه بو میدی.


حدیث یاران


حاج همت و ...


خاک پای بسیجی ها
وقتی به حاجی می گویند: تو مگه چه چیزی از این بسیجی ها دیده ای که اینقدر به آنها احترام می گذاری و دوستشان داری؟ می گوید: چیزهایی که من دیده ام شما به عمرتان نخواهید دید. این بسیجی ها نور چشم من هستند. وقتی همه چشم ها در خواب فرو رفته ، چشمان اینها پر از اشک می شود و به درگاه خدا ناله می کنند. من خاک پای بسیجی ها هستم.


عمو حسن و عکس او با حاج همت
سخنرانی حاج همت که تمام شد عمو حسن رفت سراغش و با اصرار با او عکس گرفت. این عکس همه جا همراهش بود. اگر جایی راهش نمی دادند می گفت: شماها کی هستین؟ من با همت عکس دارم. خود همت گفته من سپاهیم. این عکس شده بود مجوز ورود او به همه جا !


خانه اجاره ای
هنگام تشییع حاج همت همه فکر می کردند چون او فرمانده لشگر بوده حتما مال و منال دارد و یا اینکه در باغ صبای قمشه خانه و ملکی دارد در حالیکه وقتی به منزل ایشان رسیدند متوجه شدند که ایشان مستاجر بوده و از ثروت نیز خبری نیست. اسباب و لوازم زندگیش بسیار ساده بود و از تجملات خبری نبود.


خوشحالی عراقیها از شهادت حاج همت
وقتی حاج همت شهید شد عراقیها جشن گرفتند و توی رسانه هایشان با خوشحالی اعلام کردند که یکی از فرمانده لشگرهای قوی ایران را کشته اند. اولین باری که در جنگ به کسی عنوان سیدالشهدا دادند در همین عملیات خیبر بود، برای حاج همت.


                                                                  التماس دعا



[ دوشنبه 88/7/27 ] [ 9:11 عصر ] [ آسمان ] [ نظر ]

«به نام خدای آسمانها»

 

نیایش

خداوندا ما نمی توانیم به درگاه تو دعا کنیم تا جنگ را پایان بخشی ، زیرا می دانیم دنیا را به این شکل آفریده ای و انسان خود قادر است جاده صلح را هموار کند.

خداوندا ما نمی توانیم دعا کنیم قحطی و گرسنگی را ازبین ببری ، زیرا منابعی به ما عطا کرده ای که در صورت استفاده عاقلانه از آن می تواند تمام دنیا را تغذیه کند.

خداوندا ما نمی توانیم دعا کنیم تبعیض نژادی را ریشه کن کنی ، زیرا به ما دیده بصیرت داده ای تا بتوانیم خوبی های تمام انسانها را ببینیم.

خداوندا ما نمی توانیم به درگاهت دعا کنیم که به ناامیدی هایمان پایان بخشی ، زیرا توانایی از بین بردن نابسامانی ها را به ما عطا کرده ای.

خداوندا ما نمی توانیم دعا کنیم بیماری را ریشه کن کنی ، زیرا به ما قدرت تفکر داده ای تا بوسیله آن راه علاج بیماریها را کشف کنیم.

بنابراین به درگاهت دعا خواهیم کرد ، به ما شهامت ، قدرت ، اراده ، آگاهی ، عزمی راسخ، صبر، ایمان و تاب تحمل سختی ها را عطا کنی تا دیگر لازم نباشد بگوییم : خدایا ما را به آرزوهایمان برسان.

 

 

 زیر سایه نور

 

«اَلخَبیثاتُ لِلخَبِیثینَ وَ اَلخَبِیثُونَ لِلخَبیثاتِ» (26 نور)

 

«زنان پلید را برای مردان پلیدند و مردان پلید را برای زنان پلیدند»

معادل:
استخوان سگ را شایسته است و سگ استخوان را.

سر خر، دندان سگ.
سوراخ کج را میخ کج درخور است.
مردار سگان را و سگان مردار را.
سزای حلق ملحد ، تیغ کافر.
تیغ کج را نیام کج باشد.
به مردار کرکسان اولی ترند.

 

حدیث یاران

 

حاج همت و خاطراتش

 

انگشت گچ گرفته:
یک روز که او برای دیدار بچه ها به چادرشان میرود ازبس بچه ها حاجی را دوست داشتند

می ریزند سر حاجی . حاجی می گوید : بی انصاف ها انگشت مرا شکستید ولی هیچ کدام توجه نمی کنند. دو روز بعد همان بچه ها میبینند که انگشت دست حاجی شکسته و آنرا گچ گرفته.

 

سیگار:
حاج همت چهارده سال بود که سیگار می کشید . شب عملیات محمد رسول الله در قله شمشیر از زور فشار عصبی سه تا بسته هما بیضی چهل تایی کشید. از ساعت هشت صبح روز عملیات تا هشت شب که عملیات تمام شد فقط سیگار می کشید... بعدها خانمش به ایشان گفت : نباید سیگار بکشی! حاج همت فقط گفته بود : چشم و دیگر لب به سیگار نزد. به همین سادگی.(قلبل توجه آقایان).

 

خانه:
مادر حاجی می گوید: به او گفتم کار درستی نیست دائم زن و بچه ات را از این طرف به آن طرف می کشی، بیا شهرضا یک خانه برات بخرم. گفت: نه، نه! حرف این چیزها را نزن ، دنیا هیچ ارزشی ندارد شما هم غصه مرا نخور، خانه من عقب ماشینم است، باور نمی کنی بیا ببین. همراهش رفتم در عقب ماشین را باز کرد : سه تا کاسه ، سه تا بشقاب ، یک سفره پلاستیکی ، دو تا قوطی شیر خشک بچه و یک سری خورده ریز دیگر. گفت: این هم خانه... دنیا را گذاشته ام برای دنیا دارها ، خانه هم باشد برای خانه دارها.


عبدالحسین شاه زید:
خواب دیدم ابراهیم توی اتاقی نشسته. گفتم: برادر همت ! شما اینجا چی کار می کنید؟ برگشت گفت: برادر همت اسم دنیایی من بود ، اسم این دنیای من "عبدالحسین شاه زید" است. بعدها که ابراهیم شهید شد رفتم پیش آقایی تا خوابم را تعبیر کنم. آن آقا گفت: عبدالحسین شاه زید یعنی ایشان مثل امام حسین (علیه السلام ) به شهادت می رسند. مقامشان هم مثل زید است که فرمانده لشکر حضرت رسول بود... .
ادامه دارد.....

التماس دعا

 

 

 


[ چهارشنبه 88/7/15 ] [ 1:31 عصر ] [ آسمان ] [ نظر ]
<      1   2   3   4   5   >>   >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

لینک دوستان
امکانات وب


بازدید امروز: 10
بازدید دیروز: 32
کل بازدیدها: 174926