سفارش تبلیغ
صبا ویژن

در پناه آسمون
قالب وبلاگ

بسم رب الشهداء

چنان زندگی کن که از رفتن وحشت نداشته باشی.
آنان که به هزار دلیل زندگی می کنند، نمی توانند به یک دلیل بمیرند و آنان که به یک دلیل زندگی میکنند با همان یک دلیل نیز می میرند.
بعد از یک عمر گناه، حال باید در یک آزمایش الهی آماده سفر مرگ بشوی، بعد از یک عمر معصیت، حال باید افسوس آن یک عمر خطاها را بخوری. بعد از یک عمر خنده، حال باید نشست و بر یک عمر اشتباه رفتن و نفهمیدن گریست. دیگر جای خنده نیست.
بعد از یک عمر حساب نکردن، حال باید حساب پس داد: حاسبوا قبل ان تحاسبوا. دیگر چاره ای جز گریه، گریه به حال خویش و افسوس بر گذشته هایی که هرگز به عقب برنمی گردد.

خواهرم! حجاب تو سنگری چون خون من است، می دانم بالاتر از آن هستی که سفارش به پوشش و حجاب تو می کنم ولی بدان که تفنگی که در دست من است چادری است که بر سر توست اگر میل به سلاحم داری چادرت را سلاحم بدان.

برادرم! زندگی چند صباحی بیش نیست، نیامده می گذرد، آنچنان سریع می گذرد که رود به دریا می پیوندد.

چنان زندگی کن که فرداها برای رفتنت وحشتی نداشته باشی.

خدایا! گناهکارم! خطا از من است می دانم همیشه مغلوب نفسم شده ام.

خدایا! از من درگذر که جز گذشت تو منزلگاه من جز دوزخ چیزی نیست.

خدایا! ای مهربانترین مهربان ها! ای عزیزترین عزیزانم! ای زیباترین زیبارویان در نزدم! ای پاکترین پاکان! ای نویددهنده برپاکننده!
ای همیشه زنده! ای میراننده! ای سریع الرضا! ای کاشف البلاء! ای گذرنده! به هر نحوی می خواهی مرا بکشی، بکش. به هر گونه می خواهی مرا ببر، اگر یک بار به مرگم راضی نیستس هر بار مرا بکشی، زنده ام کن باز مرا بکش، حاضرم، راضیم فقط یک چیز از تو می خواهم ای عزیز! از من بگذر.


[ چهارشنبه 89/5/27 ] [ 10:56 عصر ] [ آسمان ] [ نظر ]

 

 

 

بسم رب الشهدا

شهدا شرمنده ایم...

شرمنده ایم به اندازه همت همت ها و باکری ها...

به عظمت فهمیده ها و باقری ها...

به اندازه اخلاص جهان آراها و برونسی ها...

به اندازه عشق و ولایت پذیری کاظمی ها و صیاد ها...

سخن از عشق و ولایت پذیری به میان آمد، آری عشق ولایت...

مبدا همه جانبازی ها و جان نثاری ها.

و چه زیباست راه ولایت و اطاعت از خداوند و رسولش و نواب؛

راه اهل بیت و خاندان پیامبر، راه بندگان خلف و شایسته است؛

چون حضرت روح الله؛ که چه زیبا این راه را پیمودید و از آن سربلند بیرون آمدید.

چه پروانه وار حول شمع وجود ولایت گشتید و سوختید

و راه حقیقت را همچنان روشن نگاه داشتید.

به راستی چگونه؟

این راستی و صدق در رفتار و گفتار و کردار چگونه؟؟؟

 

 

 

 


[ پنج شنبه 89/2/23 ] [ 12:48 عصر ] [ آسمان ] [ نظر ]

 

بسم الله

یک بار دیگر سلام دو کوهه

جا دارد که دو کوهه مزار عشاق باشد ، زیارتگاه عشاقی که از قافله شهدا جا مانده اند.

ای قدمگاه بسیجی ها ، ای قدمگاه عاشق ترین عاشقان ، تو خوب می دانی که چه سایه بلندی را از کف
داده ای. بوسه های تو بر قدم هایی
می نشسته است که استوارتر از عزم آنان را زمین به یاد ندارد. یادهایت را در خود تجدید کن تا آنجا که اگر هزارها سال از این روزها بگذرد، تو را با این نام بشناسند که قدمگاه بسیجیان بوده ای. شب را به یاد بیاور که انیس عشاق است؛ آن شب را ، بعد از عملیات والفجر یک.

ای دو کوهه ، تو را با خدا چه عهدی بود که از کرامت برخوردار شدی و خاک زمین تو سجده گاه یاران خمینی شد؟ و حال چه می کنی، در فراق پیشانی هایشان که سبب متصل ارض و سما بود؟ و آن نجواهای عاشقانه؟

دو کوهه ، می دانم که چقدر دلتنگی. می دانم که دلت می خواهد باز هم خودت را به حبل دعای شهدا بیاویزی و با نمازشان تا عرش اعلی بالا بروی. می دانم که چه می کشی دو کوهه! عمر تو هزارها سال است و شاید هم میلیون ها سال. اما از آن روز که انسان بر این خاک زیسته است آیا جز اصحاب عاشورایی سید الشهدا کسی را می شناسی که بهتر از شهدای ما خدا را عبادت کرده باشد؟ تو چه کرده ای که سزاوار کرامتی این همه گشته ای که سجده گاه یاران خمینی باشی؟ چه پیوندی بوده است میان تو و کربلا؟ کدام رسول بر خاک تو زیسته است؟ تو کهف اعتکاف کدام عارف بوده ای؟ اشک کدام عذادار حسین بر تو چکیده است؟ چه کرده ای دو کوهه؟ با من سخن بگو...

حسینیه ات نیز سکوت کرده است و دم بر نمی آورد. ما که می دانیم: زمان بستر جاری عشق است تا انسان ها را در خود به خدا برساند و حقیقت تمام آنچه درزمان حدوث می یابد باقی است. پس، از حسینیه حاج همت بخواه که مهر سکوت از لب برگیرد و با ما سخن بگوید. 

عمق وجود من با این سکوت راز آمیز آشناست؛ سکوتی که در باطن ، هزارها فریاد دارد.

دو کوهه قطعه ای از خاک کربلا است، اما در این میان، حسینیه را قدری دیگر است . کسی می گفت: کاش حسینیه را زبانی بود تا با ما بگوید از آن سری که میان او و کربلا است. گفتم: حسینیه را زبان هست، کو محرم اسرار؟

دو کوهه مغموم است و در انتظار قیامت. دلش برای شهدا تنگ شده است، برای بسیجی ها. همین جا بود، در همین میدان روبروی ساختمان گردان مالک. از همین جا بود که خون حیات یک بار دیگر در رگ های زمین و زمان می دوید، همین جا بود که عاشورا تکرار می شد. اما این بار امام حسین غریب و تنها نبود؛ خمینی بود ، یاران خمینی هم بودند. همین جا بود که عاشورا تکرار می شد، اما این بار امام حسین به شهادت نمی رسید ؛ بسیجی ها بودند، فداییان امام، گردان گردان، لشکر لشکر. جواد صراف و اسماعیل زاده هم بودند. باقی شهدا را من نمی شناسم، تو بگو. هر جا که هستی ، هر شهیدی که می بینی نام ببر و به فرزندانت بگو که چهره او را به خاطر بسپارند تا علّم خمینی بر زمین نماند.

علم خمینی بر زمین نمی ماند؛ مگر ما مرده ایم؟

این همه مغموم نباش دو کوهه. امام رفت، امام راه او باقی است. دیر نیست آن روز که روح تو عالم را تسخیر کند و نام تو و خاک تو و پرچم هایت مظهر عدالت خواهی شوند. 

دو کوهه، آیا دوست داری که پادگان یاران مهدی نیز باشی؟ پس منتظر باش.

شهید سید مرتضی آوینی

 

 


[ سه شنبه 88/12/25 ] [ 9:26 عصر ] [ آسمان ] [ نظر ]
<      1   2   3   4   5   >>   >
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

لینک دوستان
امکانات وب


بازدید امروز: 30
بازدید دیروز: 16
کل بازدیدها: 178484